امروز اتفاق عجیبی افتاد. یکمرتبه یاد دوستی از دورهی کارشناسی افتادم. اسم مرضیه خیلی ناگهانی بهذهنم اومد. هیچ اطلاعی ندارم که کجا هست و چه میکنه. یادم هست که پرانرژی بود. زیبا بود و باهوش و شوخ و سرزنده. اصلاً نمیدونم کجا هست. ازدواج کرده؟ بچه داره؟ یا کارش چیه؟ توی شبکههای اجتماعی پیداش نکردم. توی گوگل دنبال اسمش گشتم. فقط یه لینک: ایرانکنکور. و تنها اطلاعاتی که توش بود سال تولد و سال قبولی در کنکور: ۱۳۷۷.
واقعاً هفده سال گذشته از روزی که سوار اتوبوس شدم و راهی تهران برای ثبتنام در دانشگاه علم و صنعت؟ همیشه بهم میگفتن که آدم بهترین دوستان زندگیش رو در دورهی لیسانس پیدا میکنه. چرا این اتفاق برای من نیفتاد؟ چرا من بهترین دوستانم از دورهی کارشناسی ارشد برام موندن؟ چی شد که ورودیهای ۷۷ کامپیوتر علم و صنعت انقدر از هم دور افتادن؟ شاید هم من از بقیه دور افتادم و قیاس بهنفس میکنم.
دوستانم با همکلاسیهای دورهی لیسانسشون گروههای وایبر و تلگرام و غیره راه انداختن. شبکه دارن. از حال هم خبر دارن. بههم کمک میکنن. و من از بچهها هر از چند با آزاده (عبدالرزاقی) و زیر پستهای هم شاید صحبتی بکنیم. سالی یکبار به کسانی که در فیسبوکم هستن، تولدشون رو تبریک میگم و اگر کسی اتفاق خوب یا بدی براش افتاده تبریک و یا تسلیت میفرستم. از دورهی لیسانس برای من همین مونده. علم و صنعت (یا شاید فضای حاکم بر ۷۷ و یا حتی خود من) چهارپنج سال خاطره رو از من دزدید. و من بعضاً مثل خلوچلها دنبال خاطراتم میگردم.
وحید (کلاهدوزان) رو در فیسبوک دارم. کرک و پرش ریخته. (مثل خود من). ازدواج کرده و آخرین خبر این بود که برای یه موسسهی مالی کار می کرد. از حسین (امینایی) و رضا (بنیعلی) خبری ندارم. از هدی (جلال کمالی) و هاجر (کردستانی) و اونیکی دوستشون که اسمش یادم نیست ولی فامیلیش با ف شروع میشد و ما گروه سهنفرهشون رو به JFK میشناختیم، از دوستان تبریزیام: کمال (جدیدی اول) و مهدی (زعفرانی) و هماتاقیهای سال اولم در خوابگاه حکیمیه: حسین (سهند) و امیر (دربندی) بیخبرم. سعید (ارکانزادهی یزدی) رو میدونم شرق کار میکرد. الان نمیدونم چیکار میکنه. فرشید (آذروش) رو اصلاً نمیدونم کجاست. مفقودالاثره. زهرا (قیاسی) رو میدونم زده توی کار هنر و یه انتشاراتی داره. چند روز پیش هم ازدواج کرد. پانتهآ (کریمی) باید دوبی باشه ولی باز اطلاعی ندارم که چیکار میکنه. نوید (حامد عظیمی) ظاهراً گوگل کار میکنه (منبع لینکیدین). غزال (انوار) دوتا بچه داره. توی فیسبوک دنیا اومدن هر دو رو تبریک گفتم. چندوقت پیش هم تولد خودش بود. اون رو هم تبریک گفتم. ویدا (پورقربان) رو که رد و اثری ندارم ازش. مهرناز (امین آقایی) رفت دنبال جامعهشناسی. انگار دکتری گرفته و داره تدریس میکنه. از حسین (محتشم) سراغی ندارم. از سعید (شهبازی)، محمد (صلاح اصفهانی)، رسول (نجفپور)، ابوالفضل (محیطی)، یه دوست خیلی خیلی خوب میاندوآبی که الان هرکاری میکنم اسمش یادم نمیآد، اطلاعی ندارم. از مصطفی (کیانپور) هیچچی نمیدونم. فقط میدونم برادرش مهدی اینجا تورنتوه. نیما (گوگل) امریکاست و برای شرکتهای درست حسابی کار میکنه. تازگیها فامیل هم شدیم باهاشJ. از سورنا (مکری)، بهرام (نجفی)، علی (سوزنگر)، محسن (طلایی)، رضا (ذاکرینسب)، امین (فرجیان)، آزیتا (فرجی)، مریم (مقدم) و بقیهای که حتی اسمهاشون دیگه یادم رفته، چیزی نمیدونم. من دنبال چهار-پنج سال خاطرههام هستم. ولی ظاهراً یه جایی کنار آبخوری پشت ساختمون قدیمی دانشکده جاشون گذاشتم…