دیروز بهدعوت یکی از دوستان بسیار عزیز، برای درک محضر عیسی علیهالسلام از دیدگاه پیروان آن حضرت، به یه کیلیسای خودمونی (Community Church) توی برلینگتون رفتیم. ساعت ده رسیدیم ولی ظاهراً قرار بوده برنامه ساعت یازده شروع بشه. ما هم نشستیم که یه قهوهای، چاییای، چیزی بزنیم و بعد بریم داخل. چندتایی از جماعت کیلیسا اومدن و خوشوبشی کردن و کمی از ما پرسیدن و کمی درمورد خودشون گفتن و غیره و ذالک. کلاً مردمان بسیار دوستداشتنیای هستن. خیلی گرم و اجتماعی. خیلی صاف و مهربون. آدم از مصاحبتشون لذت میبره کلاً. همه هم یا حامله هستن یا قراره حامله بشن و یا بچههای قدونیمقد دارن.
ساعت یازده شد و ما (که ده-دوازده نفری بودیم) رو با عزت و احترام بردن داخل سالن و یه ردیف رو به ما دادن که بشینیم. برنامه شروع شد. گروه موسیقیشون یه چندتا ترانهی مذهبی اجرا کردن. انصافاً صدای خانومی که میخوند خوب بود و در کل برنامه متفاوت از چیزی که انتظارش میرفت شروع شد. در ادامه دوتا کیشیش صحبت کردن اولی کمی در مورد کیلیسا گفت و برنامههاش ومثلاً اینکه (مثل ما که توی دبستان شعار هفته داشتیم؟) اینا آیهی هفته (verse of the week) دارن. دومیه که یه خانوم میانسالی هم بود اومد بالای منبر. از اینجا بود که قسمت خوب و فان برنامه شروع شد. اول که ما رو دعوت کرد در راه خدا به فقرا کمک کنیم و خدا حسابداری بلده و عوضش رو بهمون میده.
در ادامه، ایشون حکایتی برای جمع خوندن از کتاب جان (یحیی خودمون) سورهی چهارم آیات چهار تا بیستوشش و بعد تفسیرش کردن. من حکایت رو با فونت ساده، تفسیر ایشون رو با فونت ایتالیک (کج) و تعبیر خودم رو با فونت بولد (کلفت) یهجا میآرم:
«عیسی با زن سامری حرف میزند.»
عیسی در راه یهودیه (Judea) به جلیلیه (Galilee) مجبور میشه از یه شهری رد بشه بهنام سیچار (Sychar).
برای شما که از جغرافیای اون منطقه مطلع نیستین باید بگم که دو راه وجود داره که از سیچار رد بشی: ۱- از وسط شهر. ۲- شهر رو دور بزنی. ولی عیسی مجبور بوده از وسط شهر بره تا این زن رو ببینه که اتفاقات بعدی بیفته. [غریو WOW از جماعت بلند شد.]
فقط دوراه؟ سه راه دیگه هم بوده که بهذهن عیسی نرسیده: تونل بزنه از زیرزمین بره، منجنیق بیاره و با منجنیق خودش رو پرتاب کنه اونور سیچار، و در نهایت در خلاف جهت اونقدر بره که کرهی زمین رو دور بزنه و برسه به جلیلیه.
خیلی هم جغرافی لازم نیوده البته. خب عیسی حتی اگه هندسه اقلیدسی کامل بلد نبوده، حکماً میدونسته که نزدیکترین راه بین دونقطه خط صافیه که اون دو نقطه رو به هم وصل میکنه. کمربندی سیچار هم اتوبان چهاربانده نبوده و عیسی هم هارلیدیویدسون نداشته که بندازه از اتوبان بره زودتر برسه. خوب از وسط شهر باید میرفته دیگه.
این شهر کنار دشتی بوده که یعقوب توش یه چاهی کنده بوده و کل دشت رو دادهبوده به پسرش یوسف. عیسی خسته و کوفته میرسه به چاه و از زنی که داشته از چاه آب میکشیده، یه کم آب میخواد.
این زن شهرت خوبی درشهر نداشته و برای همین وقتی میاومده آب برداره که کسی کنار چاه نبوده. عیسی با اینکه میدونسته که این زن شهرت خوبی توی شهر نداره، باهاش حرف میزنه و ازش آب میخواد بدون اینکه درموردش قضاوت کنه. در شهر و دورهای که زنها شهروند درجهی دو و حتی سه!!!! (آیا دوجنسیها شهروند درجه دو بودن؟) بودن عیسی از یه زن بدنام آب میخواد. [غریو WOW ذوباره از جماعت بلند شد.]
عیسی میرسه کنار آب و فقط این زن رو میبینه. ازش آب میخواد. چون (همونطور که در ادامه خواهیم دید) طناب و سطل که نداشته که آب بکشه. بعد هم نمیشه تا برسی بگی ….ی … هرجایی یه لیوان آب بهمن بده.
زنه میگه: «تو یهودی، من سامری، چطور از من آب میخوای؟»
(یعنی شرمنده آب بی آب).
عیسی هم میگه: «تو اگه بدونی کی داره باهات حرف میزنه، ازش آب حیات میخوای.»
زنه میگه: «آخه تو که نه طناب داری، نه سطل داری، چطور میخوای آب از این چاه عمیق بکشی؟»
عیسی میگه: «هر کی از آب این چاه بخوره، دوباره تشنهش میشه، ولی آبی که من میدم رو بخوره نه تنها تشنه نمیشه که عمر جاودانه پیدا میکنه.»
[غریو WOW دوباره از جماعت بلند شد.]
اگه از اون آبها داشتی، چرا خودت نخوردی که دیگه تشنهت نشه و رو نندازی به زنی که (بهقول خانم کیشیش) شهرت خوبی در سیچار نداره؟
زنه میگه:«بده، بده از این آب به من که من بخورم.»
عیسی میگه:«اینطوری که نمیشه. برو با شوهرت بیا!»
میخواسته زنه رو بفرسته دنبال نخودسیاه که یه قلپ آب بخوره.
زنه میگه:«من شوهر ندارم.»
عیسی میگه: «راست میگی. تو پنجتا شوهر داشتی ولی این مردی که الان باهاته شوهرت نیست.»
خیلیها میگن این مکالمه که بین زن سامری و عیسی بوده. و کسی از اون خبر نداشته. از کجا معلوم که واقعیت داره و عیسی تعداد شوهرهای زن رو درست حدس زده. خب، یحیی بعد از بهصلیب کشیدهشدن عیسی رفته سیچار این زن رو پیدا کرده و ازش پرسوجو کرده.
ما بالاخره نفهمیدیم اینکه یه زن پنج بار شوهر کنه چرا باعث بدنامیه. شاید شوهراش میمردن. شاید بساز نبوده. این خانم کیشیش ظاهراً خوب نخونده سوره رو. آیهی ۱۸ میگه: «۵ تا داشتهای (You have had) نه که ۵ تا داری (You have)» یحتمل اون had بعد have رو جا انداخته. ولی خب زن سادهای که از عیسی نمیپرسه اگه از اون آبا داری چرا از این آبا میخوای، حتماً خودش سوتی داده که من پنج بار شوهر کردم و از این خرفا.
زنه میگه: «انگار تو پیغمبر میزنی. ما جداندرجد روی این کوه نماز میخوندیم، شما یهودیا میگین باید توی اورشلیم نماز بخونیم.»
عیسی میگه: «زن، باور کن. شما نمیدونی چی رو میپرستی ولی ما میدونیم. نجات و صلاح از سمت یهودیهاست. ولی وقتش رسیده که همه در باطن پرستش کنن و خدا دنبال همچین پیروانی میگرده.»
خدا رو در درون باید پیدا کرد.
جون عمهات هرجایی میخوای نماز بخونی، بخون. نمیخوای بخونی هم نخون. یه قلپ آب بده به ما. مردیم از تشنگی.
زنه میگه: «میگن مسیح داره میآد. وقتی اومد خودش بهمون توضیح میده این چیزا رو!»
عیسی میگه: «من، که الان دارم باهات صحبت میکنم، همونم!»
عیسی برای حواریونش تا اون موقع فاش نکرده بود که من مسیح هستم. برای این زن فاش کرد. برای این زن که شهروند درجه سه (باز میگه، باز میگه، باز میگه!) بود، فاش کرد. زن پا برهنه، بدوبدو برمیگرده توی شهر که ایهالناس مسیح اومده. همه چی رو میدونه. مثلاً اینکه من ۵تا شوهر داشتم.
آدم چی بگه…
ظاهراً آسمون خدا همه جا همین رنگه. مسجد و کلیسا و کنیسه نداره…