در فرودگاه آتاتورک استانبول وقتی برای پرکردن هشت ساعت بین دوپرواز مجبوری طولوعرض فرودگاه رو سهچهارپنجبار گز کنی، متوجه دودستگی حتی در میان بخش کوچکی از هموطنانی که منتظر پرواز برگشت به وطن هستند، میشی. عدهای رنجور و خسته (مثل خود بنده و عیال)، از راه دور تشریف آوردن و در اینفرودگاه منتظر پرواز دوم هستند. اینا اغلب دانشجوهایی هستن که ]بازهم[ اغلب توی دانشگاههای آمریکای شمالی درس میخونن.شاید هم هموطنانی هستند که بعد از فارغالتحصیلی، در اون منطقه ساکن شدن. این دسته اغلب یه کولهپشتی سنگین حاوی لپتاپ و کتب درسی دارن و یه کریآن (چمدان کوچک داخل هواپیما) دارن که توش معمولاً لباس و سوغاتی و بقیهی وسایل شخصی ویا ارزشمندیه که حملشون بهریسک تویباردادنشون میچربه.
دستهی دوم ولی خیلی رفتارهای متفاوت و بامزهای دارن. اغلب برای گذران تعطیلات و یا خرید و دادوستد به استانبول اومدن. چون ۱۰-۱۲ ساعت توی راه نبودن، خیلی پرانرژی هستن و با حرص و ولع خاصی درحال خرید از معازههای دیوتیفری (عاری از تعرفه) فرودگاه هستن. بهویژه اگر نزدیک عیدنوروز گذر آدم به فرودگاه آتاتورک بیفته این حرص و ولع رو بیشتر و پررنگتر میبینه. زنوشوهرهایی که هرکدوم توی هردستشون یه سبد خرید پر گرفتن و زنه میگه ]مثلاً[ حمید از اینا هم بردار، خیلی قیمتش خوبه، کمیاب نیستن. نکتهی این مشاهدات اینه که بهنظر من، دیوتیفری فرودگاه آتاتورک یهچیزی هست در مایههای سرگردنه. همهی اجناسی دستکم ۵۰% بالای قیمت فروختهمیشه. درواقع تنها چیزی که در برچسب قیمت عوضشده، واحد پوله که از دلار به یورو تبدیل شده.
این اصرار عجیب برخی بهخرید اجناس با قیمتهای نجومی و خوشحالیشون و احساس رضایتشون، آدم رو جداً ناراحت میکنه که چرا وضعیت مملکت طوریه که بخش قابل توجهای از مردم تفریحشون و تفاخرشون شده استانبول رفتن و خریدکردن از سرگردنههای ترکیه. چرا مثلاً بوتیکهای همین تبریز خودمون جایی -نمیگم برای ویکتوریاز سکرت- برای ادکلن شنل یا کیف سامسونت یا هر مارک دیگهای که سینهچاکهاش تا استانبول میرن، نیست؟ چرا ملت در داخل ایران شادی و سرگرمی ندارن که باید براش پاشن برن استانبول؟ چرا مردم پاسپورت درستدرمون یا پول کافی ندارن که پاشن برن یهجای بهتر برای تفریح؟ چرا وقتی ارتفاع هواپیما از سطح فرودگاه تبریز (احتمالاً و مابقی فرودگاههای داخلی) به کمتر از هزارمتر میرسه، پوشش ۹۰% خانمها تغییر پیدا میکنه؟ چرا برای دوروز آزادی مختصر، درحد روسری سر نکردن، ملت باید پاشن برن از وطنشون بیرون و از این وطنبیرونشدگی احساس رضایت کنن؟
پینوشت: خدا بهدادمون رسید که نیکمردی از اهالی تبریز رو دیدیم به همراه خانم و دختر کوچولوش. کاشف بهعمل اومد که همکلاسی قدیمی یکی از دوستان ما بوده. کلی با هم اختلاط کردیم و دو سه ساعت آخر دیگه مشاهدات رو ولش کردیم.